کد مطلب:124442 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:132

دانش او
[71]-263- طبری با سند خود نقل كرده است:عبدالله بن عباس گفت:

گاو ماده ای از كنار حسن بن علی علیه السلام گذشت. امام حسن علیه السلام فرمود:این گاو، به گوساله ی ماده ای - كه سفیدی زیبایی در پیشانی، و سر دمش نیز سفید است - آبستن است.

پس ما با قصاب رهسپار شدیم تا آن را سر برید، و گوساله اش را درست همان گونه كه فرموده بود، یافتیم، و به امام حسن علیه السلام عرض كردیم:آیا خدای سبحان [این گونه] نیست كه [می فرماید]:«و می داند آنچه را در رحم هاست»؟ [1] پس چگونه شما این را دانستید؟ فرمود:ما آن [علومی] را كه سربسته ی و گنجینه ی پوشیده است نیز می دانیم، آن علومی كه هیچ فرشته ی مقرب و پیامبر مرسلی بر آن آگاه نیست جز محمد صلی الله علیه و آله و آل معصوم او علیهم السلام. [2] .



[ صفحه 237]



[72]-264- و نیز طبری با سند خود نقل كرده است:

محمد بن نوفل عبدی گفت:در خدمت حسن بن علی علیه السلام بودم كه آهوی ماده ای نزد او آوردند و او فرمود:این آهو، به دو بچه آهوی ماده آبستن است كه در چشم یكی، عیب است. پس آهو را سر بریدند و آن دو بچه آهو را به همان گونه كه فرموده بود، یافتیم. [3] .

[73]-265- شیروانی می گوید:[امام] حسن علیه السلام فرمود:

چون قبر فریاد زند، گوید:خدایا! دشمنان آل محمد صلی الله علیه و آله را لعنت كن. [4] .

[31]-267- راوندی می گوید:روایت شده است:

[امام] حسن علیه السلام [و برادرانش،] و عبدالله بن عباس بر خوانی نشسته بودند كه ملخی آمد، سر سفره نشست. عبدالله به [امام] حسن علیه السلام گفت:بر روی بال ملخ چه نوشته است؟ فرمود:نوشته است:منم، «الله» كه هیچ معبود به حقی جز من نیست، چه بسا ملخ را می فرستم تا برای مردمی گرسنه، رحمت باشد و آن را بخورند، و چه بسا آن را می فرستم تا برای مردمی، عذاب باشد و خوراك آنان را بخورد. عبدالله برخاست و سر [امام] حسن علیه السلام را بوسید و گفت:این از اسرار دانش است. [5] .

[32]-268- و نیز با سند خود از امام صادق علیه السلام، از پدران بزرگوار خود نقل كرده است:

امام حسن علیه السلام از مدینه به سوی مكه، پیاده راه افتاد و پاهایش ورم كرد. به او گفتند:اگر سوار شوی، این ورم ها می خوابد. فرمود:هرگز، و لیكن چون به این منزل [كه پیش رو داریم] رسیدیم، به مردی سیاه پوست برمی خوریم كه همراه خود روغنی دارد كه این ورم را خوب می كند، از او بخرید، و چانه نزنید.

یكی از غلامان گفت:در راه خود، منزلی كه چنین فردی داشته باشد، نداریم؟ فرمود:چرا، داریم. و چندین مسافت راه پیمودند و ناگهان با آن سیاه پوست روبه رو شدند. امام حسن علیه السلام به غلام خود فرمود:این، آن سیاه پوست؛ روغن را خریداری كن و سیاه پوست



[ صفحه 238]



گفت:این روغن را برای چه كسی می خواهی؟ گفت:برای حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام. گفت:مرا نزد او ببر، و خدمت امام حسن علیه السلام رسید، و گفت:ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله من غلام شما هستم، و بهای روغن را نمی گیرم، ولی از خدا بخواه كه به من، پسری سالم روزی كند كه شما اهل بیت علیهم السلام را دوست بدارد؛ زیرا همسرم را با درد زایمان، پشت سر گذاشتم. امام حسن علیه السلام فرمود:برو به منزل خود، كه خداوند متعال، پسری سالم [6] ، به تو مرحمت فرموده است.

و آن سیاه پوست، بی درنگ به منزل برگشت و دید كه همسرش پسری سالم به دنیا آورده است. سپس نزد امام حسن علیه السلام برگشت و از این نوزاد، برای او [تشكر و] دعای خیر كرد، و امام حسن علیه السلام از آن روغن به پاهای خود مالید، و از جا برنخاسته، ورم ها خوابید [و بهبود یافت]. [7] .

[33]-269- صفار قمی با سند خود از عبدالغفار جاری، از امام صادق علیه السلام نقل كرده است:

در خدمت [امام] حسن بن علی علیه السلام، دو نفر حضور داشتند. [امام] حسن علیه السلام به یكی از آنان فرمود:تو دیشب به فلانی چنین و چنان گفتی. و او شگفت زده شد و گفت:امام هر چه رخ داده، می داند! و [امام] حسن علیه السلام فرمود:ما همه آنچه در شب و روز جریان دارد، می دانیم. سپس فرمود:خداوند متعال حلال و حرام، و تنزیل و تأویل را به پیامبر خود آموخت، و رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز همه ی علوم را به علی علیه السلام آموخت. [8] .

[34]-270- اربلی می گوید:

امام حسن علیه السلام به پدر بزرگوار خود فرمود:همانا عرب را [در هوا و هوس] سیاحتی [شگرف] است، و اینك از رؤیاهای [دنیوی] دور از دسترس خود بازمانده اند، و سوار بر شتران، شتابان به سوی تو رهسپارند تا تو را - هر چند در آشیانه ی [ناشناخته ی] جاندار [كوه و بیابان ها] نیز پناه گرفته باشی، بیرون آورند. [9] .



[ صفحه 239]



[35]-271- ابن شهرآشوب از ابوحمزه ی ثمالی، از امام زین العابدین علیه السلام نقل كرده است:

حسن بن علی علیه السلام نشسته بود كه كسی آمد و گفت:ای فرزند رسول خدا! خانه ات سوخت. [امام علیه السلام، با آرامش] فرمود:نه، نسوخته است. در این احوال، شخص دیگری آمد و گفت:ای فرزند رسول خدا! آتش در همسایگی خانه ی شما افتاد تا جایی كه ما یقین كردیم به خانه ی شما نیز می رسد، سپس خدا آتش را از آن جا برگرداند. [10] .


[1] لقمان:34؛ (و يعلم ما في الأرحام).

[2] دلائل الامامة:171، ح 89.

[3] دلائل الامامة:171، ح 90.

[4] مناقب اهل البيت:83.

[5] الخرائج و الجرائح 241:1، ح 6.

[6] «كه از شيعيان ماست»، اين جمله به نقل از كشف الغمة است.

[7] الخرائج و الجرائح 239:1، ح 4.

[8] بصائر الدرجات:290، ح 2.

[9] كشف الغمة 574:1.

[10] المناقب 6:4.